The Z.coli

زیکُلای / روزمره نویس

۵۵. کلبه دونات زیکلای

"من ِدیگر" در دنیای موازی ممکن است یک مغازه داشته باشد. مثل کافی شاپ، اما کافی شاپ نیست. یه مغازه کوچیک است که پشتش یک اتاق دارد. از آن اتاق عطر وانیل و نارگیل و کاکائو میپیچد توی مغازه.

 

مشغول ورز دادن خمیر دونات هستم و به این فکر میکنم دونات پرتقالی با شکلات شیری خوشمزه تراست یا شکلات تلخ 50 درصد. ساعت 5 ونیم صبح را نشان میدهد و کم کم خمیر های دیگر را هم باید آماده کنم تا بتوانم برای 7 صبح حداقل 4 نوع دونات صبحانه سرو کنم. دستگاه قهوه ساز آماده است و کتری برای چای تازه دم در حال جوشیدن. دونات ها رو میگذارم توی فر و میروم که دستمالی روی میزها بکشم و گلدان های پتوس را آبیاری کنم. دیوار ها را کاغذ دیواری آبی کمرنگ با گلهای طلایی  پوشانده. سه تا میز با چهار صندلی گردویی رنگ داخل مغازه چیده شده و یه میز دراز رو به شیشه با صندلی های پایه بلند برای آنهایی که بخواهند از پشت پنجره بیرون را تماشا کنند. جلوی مغازه سه تا میز و صندلی باغی دایره‌ای شکل چیده شدند که معمولا عصر ها پر میشوند. 

برمیگردم و دونات های داغ را میچینم روی توری خنک کننده. شکلات ها و شکر های رنگی را آماده میکنم و تک تک دونات ها را تزئین میکنم. تنهایی سخت است که از پس همه کارها بربیایم،برای همین دعا میکنم "لیلی" هر چه زودتر حالش خوب شود و برگردد سرکار. صدای آویز در بلند میشود و میدانم جز "دارا" کسی نیست. برادر کوچکترم که در کنار درس خواندنش کمک حال من میشود برای حساب و کتاب و گاهی رسیدگی به درخواست مشتری ها. دونات وانیلی با روکش کاکائو را در کنار فنجان چای میگذارم و میگذارم کنارش روی دخل مغازه و از او میخواهم هر چه زودتر به کمکم بیاید. باید به فکر جایگزینش باشم چرا که به زودی درسش تمام میشود و باید برود سربازی. وقت باز کردن مغازه است.

دارا کرکره نصفه بالا آمده را کاملا بالا میکشد و "مشکی" گربه سیاه رنگ خیابانی که حالا دوست مغازه شده میآید تو و زیر نور افتاب لم میدهد روی بالشتکی که لیلی برایش آورده است و خرناسی میکشد. کم کم سر و کله مشتری ها پیدا میشود. "علی" پسر بچه 9 ساله‌ای که هر روز عاشق چشیدن دونات های داغ با شیر کاکائو و یا شیر موز است دو تا دونات پرتقالی با شکلات شیری سفارش میدهد که بیچم برایش تا ببرد. میپرسم:" امروز اینجا صبحانه نمیخوری؟" میخندد و میگوید امروز تولد دوستش است و به پیشنهاد مادرش قرار است به جای هدیه این دونات ها را با او بخورند. خوشحال میشوم.

پیرمردی با شلوار قهوه‌ای سوخته و پیراهن کرم رنگ میآید داخل. "عمو حاجی" مشتری همیشگی مغازه ماست و با دخترش عهد بسته‌ام که فقط دونات رژیمی به او بدهم. امروز تنها نیست و همراه دخترزاده‌اش آمده اند. یک گپ و گفت پدربزرگ و نوه‌ای به همراه دونات رژیمی و چای برای عموحاجی و دونات کاکائویی و شیر برای آن خوشگلک مو خرگوشی. میدانم که تا دو روز بعد عمو حاجی نمیاید چرا که دخترش او را منع میکند از خوردن شیرینی جات. 

مهندس کت شلوار پوشیده که لیلی به او مهندس عصا قورت داده میگوید می آید داخل و درباره هوای گرم امروز وراجی میکند. امروز دونات نمیخورد چون جلسه‌ای مهم دارد. حالا دونات په ربطی به جلسه دارد را خدا میداند! دارا لیوان بیرونبر قهوه را با موکا آمریکایی پر میکند و قبل از آنکه وراجی های آن مرد درباره هوای گرم و تاثیر آن بر تصمیم گیری اعضای هیئت منصفه، دادِ باقی مشتری ها را دربیاورد میدهد دستش. مهندس عصاقورت داده بر این عقیده است که موکای آمریکایی قهوه شانسش برای این جلسات مهم است. و اگر جلسه خوب پیش نرود یعنی قهوه خوب نبوده است و باید بیاید و نحوه درست سرو کردن قهوه را به اطلاعمان برساند.

بعد از رفتنش همه نفس عمیقی میکشند و خانمی بدون معطلی جعبه‌ای شامل 6 دونات تازه از هر کدام را میخواهد. هر هفته فقط دوشنبه ها میآید و هر دفعه هم یک جعبه با 6 عدد دونات. گاهی خودش طعم ها را انتخاب میکند و گاهی میگذارد به عهده خودمان. ولی باید حواسمان باشد که دونات موزی برایش نگذاریم چون از طعم موز بدش میآید. 

امروز خلوت است و جز مشتری های همیشگی 3 4 نفر دیگر هم آمده اند که قیافه شان برایم آشناست. هر کدام را ممکن است ماه پیش دیده باشم و یا در خیابان ملاقات کرده باشیم. ساعت ده صبح وقت بستن مغازه است تا برای عصر آماده پذیرایی از مردم شویم. مشکی میویی میکند و طبق عادت میرود توی کوچه به دنبال روزی‌اش. دارا میپرسد لیلی کی حالش خوب میشود چون میخواهد چند روزی با دوستانش به مسافرت بروند. شانه بالا می‌اندازم و میگویم:" امیدوارم هر چه زودتر" لیلی با اینکه اول فقط کارمند من بود اما الان یکی از بهترین دوستانم شده و مغازه بدون شوخی های او انگار به خواب رفته است. 

3 دونات نارگیلی را میپیچم درون بگ کاغذی. دارا کرکره را پایین میآورد و تا چهار راه همراهی‌ام میکند. سر راه به گل فروشی میروم و با خرید یک دسته گل بهاری قصد میکنم بروم پیش لیلی و بگویم:" از این فاز غم بیا بیرون، به درک که رفته. لیاقت تو بیشتر از اینهاست" و مجبورش کنم شب بیاید با هم برویم خرید تا خرید درمانی‌اش کنم...

 

"منِ دیگر" نمیداند که من در این دنیا درباره‌اش متن نوشته‌ام و دوست دارم برای یکبار هم شده یکی از آن دوناتهای خوشمزه پشت ویترین مغازه‌اش را بچشم. آیا به من اجازه میدهد بار دیگر درباره‌اش بنویسم؟

۵ نظر
De Sire
۱۶ خرداد ۱۵:۵۴

سلام به شما و من دیگر شما 

تمام مدت داشتم فکر می‌کردم که اگر منم بتونم اول صبحی بیام مغازه من دیگر چه جور دوناتی سفارش میدم؟! میشه روش شکلات بریزید و لای دونات تیکه های موز و گردو به مقدار زیاد داشته باشه؟:)))  

توی دنیای موازی دزیره وقتی وارد مغازه زی کولای میشه، لبخند میزنه، صبح بخیر میگه، احتمالا به زی کلای میگه من دیشب بازم نتونستم بخوابم:)))))) (دیالوگ همیشگی این روزای زندگی من) 

اگه یه چشم انداز سرسبز داشته باشید می شینم همونجا دوناتم رو میخورم، آخ آخ نوشیدنی یادم رفت، چای باشه لطفا :))) 

 

پاسخ :

من دیگر عاشق اینه که رفیقاشو ببینه ببینه و باهاشون گپ صبحگاهی داشته باشه.
این دونات رو مخصوص شما درست میکنم و اسمشم میذارم دونات دزیره :) که به همراه چای سرو بشه ؛)
این دفعه عصر بیا که بهت دمنوش استوخودوس بدم و بیشتر درباره این روزایی که کلافت میکنه گپ بزنیم :)
یاسمن گلی :)
۱۶ خرداد ۱۶:۰۸

چه عکس خوشگلی :)

واقعا قابل لمسه :)

من هم بار ها با این فکر کردم یاسمن در دنیای موازی داره چیکار میکنه؟ با منِ الان چقدر متفاوته؟ 

میتونم از موضوعت استفاده کنم و یه چالش برگزار کنم؟

چالش خون بیانی ها حسابی افتاده:)

پاسخ :

اگر طبق تئوری ها بینهایت دنیا وجود داشته باشه پس بینهایت زندگی ممکنه برای ما تو دنیاهای موازی باشه. 
اره خوشحال میشم چالش رو برگذار کنین، عالیه :)
زری シ‌‌‌
۱۶ خرداد ۲۱:۲۷

یادمه مدتی چالش داستان من موازی بود توی وبلاگ :))) خیلی خوب نوشتین  :)

پاسخ :

آره 
من عاشق اینم که خودم رو با تصور دنیاهای دیگه به چالش بکشم. 
باعث خوشحالیمه که دوستش داشتین :)
محمدرضا ...
۱۸ خرداد ۱۸:۳۴

چه دنیای جالبی،‌ چه توصیفات شیرینی ...

مهندس‌های بیچاره، توی این دنیا محبوب نیستن :(

دارا برای من از همه باحال‌تر بود، از شخصیتش خوشم اومد ...

چقدر خوب شد قبل نوشتن چالش گلی خانم، پست شما رو خوندم، عالی بود 👍

پاسخ :

خوشحالم که خوشتون اومده...
نه اتفاقا مشتری مهندس زیاد دارن ولی این یکی یه مقدار رو مخه :))
برای جبران سعی میکنم توی دنیاهای موازی از مهندسا هم بگم که میتونن چقد خوب و خوش قلب باشن :)
باعث خوشحالیمه🤗

کـــوالـای خستــــــه
۱۹ خرداد ۱۸:۵۵

سلاااااامممممممم😆🖐💓چرا انقدر خوب بود ؟؟😍😍😍 واییی خدای من جهان دیگر ازت  خیلی قشنگعععع🥺😭منم مشتری شکمو  همیشگی ام😂🤣👋سلااااامممممم•-•\ * دلینگگگگ* ( کله شو به ویترین و کلکسیون  دونات های خوشمزه می چسبونه) * بو کشیدنننن عمیقققققق * اینجا بوی بهشت میده🤤✨️ دونات کاکائویی هم دارید ؟ طوری که کاکائو هاش داغ باشه و زیاد باشه ! من مشکلی با کثیف شدن صورتم توسط شکلات ندارم 🤭😂🤣!! هر سری دونات ها و مزه های مختلف رو دلم می خواد امتحان کنم من از اون جور مشتری های شکمو ام😔امیدوارم طعم های زیادی داشته باشید و خلق کنی عزیزم! وگرنه رو پیشخوان  میام و کلی نظر میدم که میشه اینو برام فردا درست کنی ؟😋🥺☝️🩷 * طعم شکر آب شده * * دونات پیتزایی* * یا با طعم و بوی خوب کارامل😋🤔 اوومممم.... بن ماری دونات با طعم های لیمویی و یا تون فرنگی یا البالو  ترش و شیرین با هم به نظر جالب میشه🤩!!!!

++ تنها دنیایی که خیلی خوبههه اینه که تو مغازه های شیرینی کار کنی و یا اینکه کسی باشی که می تونه خلقشون  کنه🥲🫠

+ تو این جهان زی کلای جونم در حال انجام چه کاریه؟•-•♡

پاسخ :

سلااام به مشتری عزیزم در دنیای موازی 👋
مطمئنا همینقدر که الان از خوندن دوباره نظرت خوشحال شدم، اونجا هم از شنیدن نظراتت درباره دونات ها خوشحال میشم و حتما وقت میذارم که دوناتهای پیشنهادیتو حتی شده برای امتحان کردن درست کنم😍😍
+تو این دنیا کلی کار هست که زیکلای انجام میده ولی دلش عمیقااااااا برای نوشتن تو وبلاگ تنگ شده🥺
About me
پس از تاریک ترین ساعات شب
خورشید طلوع میکند...



کارشناسی آزمایشگاه تشخیص طبی

طرحم را در آزمایشگاهی روستایی و دور از شهر گذراندم

اکنون خانه دار
و تا ابد یک مادر...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان