اینکه دوباره بعد چند ماه برگشتم باعث میشه عرق شرم روی پیشونیم بشینه و به خودم نهیب بزنم که ای دل غافل، تو بازم وبلاگت رو رها کردی و رفتی؟؟؟ آخه چرا؟؟؟
و تشکر میکنم از شما عزیزانی که به یادم بودید و برام نظر گذاشتین، الحمدالله حال من الان خوبه و به ثبات نسبی رسیدم.
یه دلیلش این بود که هر چی مینوشتم برام جذاب نبود! و شاید همین باعث میشد دیگه نخوام بنویسم. اسمش چیه این؟ آهان نتیجه گرایی! غافل از اینکه باید مینوشتم حالا یا این نوشتن مثل بعضی مطالب امکان داشت طرفدار زیاد داشته باشه و ممکن بود مثل خیلی مطالب صرفا پرکردن کلمه باشه... نمیدونم چرا با نوشتن قهر کردم...
در این چند ماه یک اتفاق خیییلی بزرگ برایم رخ داد که اتفاقا خیلی انتظارش را کشیدم. من در انتظار پسرکی بودم که کلمه مقدس "مادر" را به من عطا کند و روز و شبهایم را با عطر نفس های او پر کنم و حتی از خواب شبم هم عاشقانه بگذرم. و پسرک پا به دنیایم گذاشت و شد تمام دنیایم... و البته دنیای قبلی را بهم ریخت و من حتی نمیتواستم خودم را جمع و جور کنم چه برسد به اینکه وبلاگ را سر و سامون دهم. (دارم توجیه میکنم 😅)
القصه حضور دوباره ناقص من رو هرچند کم بپذیرید.
این گل🌹 برای شما که گلید.