هر سال پاییز، نگاهمان نارنجی میشود، چشم میدوزیم به برگ هایی که آرام آرام معلق میخورند در هوا و به زمین خاکی مینشینند و منتظر میمانند تا سختی وزنمان را تحمل کنند و آخ نگویند ولی نمیتوانند:"خش خش" .
پاییز فصل عاشقی است، فصل هوای دو نفره، هوای سرد و بافتنی و یک لیوان چای نعنا که برود پایین و سرحالمان بیاورد. پاییز فصل میوه های نارنجی است، عطر لیمو نورس و انار های ترش و شیرین. اما پاییز برای ما فصل متفاوت دیگری هم هست:"فصل زلزله"
نمیشود که هوا رو به سردی برود و گسل زیر پایمان از خوشحالی نرقصد و نرقصاندمان. هر سال گسل زیر پایمان فصل سرما را با تکانه های ریز جشن میگرفت اما امسال مثل آنکه خیلی خرج کرده بود که توانست ۵ ریشتر هدیه دهد.
حالا ما ماندیم و اوهام این هدیه، که آیا زمین میلرزد یا واقعا میلرزد؟
زندگیام مختل شده است دارم برای ادامه تحصیل درس میخوانم و پشت میز که مینشینم فکر میکنم که زمین دارد میلرزد. یکبار که درگیر این وهم شده بودم و داشتم در و دیوار و لامپ را چک میکردم که آیا دارد تکان میخورد یا نه، با صدای داد بقیه رو به رو شدم که "بیا بیرون زلزله است!!!" ولی تا زمانی که از جایم بلند شدم تمام شد. باز خیرش بدهد، دیگر آن صدای وحشتناک قدیم را ندارد. قبلا اول صدای وحشتناکش میآمد و بعد زمین میلرزید. الان آرام است و سر و صدا ندارد.
کاش این وهم زلزله رهایم میکرد تا تمرکز کنم روی خواستهام. مگر میگذارد؟!