The Z.coli

زیکُلای / روزمره نویس

۱۵. سبز رنگی به نام طلا

همیشه فکر میکردم که آدم تنها همیشه تنهاست و یه حیوون خونگی هیچ وقت نمیتونه سرگرمش کنه. تا اینکه به خودم اومدم و دیدم یک ساعته دارم با مرغ عشقم بازی میکنم و میخندم و حواسم به ساعت نیست :) 

آره! من یه دونه مرغ عشق سبز رنگ دارم و اسمش هم طلاست. چند ماهه که دارمش. و فکر میکردم وقتی سرکار باشم خیلی تنها میشه، ولی خب هم من و هم طلا با هم کنار اومدیم و لحظات تنهاییمون رو با هم قسمت میکنیم. :)

About me
پس از تاریک ترین ساعات شب
خورشید طلوع میکند...



کارشناسی آزمایشگاه تشخیص طبی

طرحم را در آزمایشگاهی روستایی و دور از شهر گذراندم

اکنون خانه دار
و تا ابد یک مادر...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان