میپرسم:" به شانس اعتقاد داری؟"
جوابی که میدهد واضح است:" اگر شانس باشد من بدشانسم!"
ولی من خوش شانسی را انتخاب میکنم و میگویم:"فرقی ندارد زندگی چقدر سخت بگذرد، به هر حال ترجیح میدهم خوش شانس باشم." مکث میکند و به کارتهای توی دستش نگاه میکند و میگوید:" ولی به نظر میآید اینبار شانس با تو یار نباشد."
مشغول بازی میشویم، همان اول بازی تنها کارت خنثی کنندهام را میبازم و او میخندد. حالا من میمانم و با کلی کارت حمله و پرش و بدون یک خنثی کننده که حتی در طول بازی از پنج کارت خنثی کننده باقی مانده همهشان میافتد دست او، و هر لحظه با هر کارتی که از مخزن میکشم ممکن است گربه منفجره بیارم و ببازم و به بدشانسی اعتراف کنم!
ولی من انتخاب کردم که خوش شانس باشم، حتی اگر احتمال بردنم نزدیک به صفر باشد!
بازی هیجان انگیز است، نه توانستم یک کارت خنثی بردارم و نه از دستش بکشم! تمام کارتهایم کم است و به درد نخور! آنقدر که فقط شش کارت روی میز میماند و بقیه یا در دستانمان است و یا بازیش کردیم. اوضاع برای من خطرناک است! امکان باخت من با عدم وجود یک خنثی کننده هست!
"اعتراف کن بدشانسی!" میخندد.
اما من تصمیم گرفتم خوش شانس باشم!
یکی یکی کارتها را رو میکنیم و بازی میکنیم: حمله! کف بینی! پرش! عشقی! حمله! آنقدر بازی میکنیم که هر پنج کارت خنثی کنندهاش را میبازد. حالا نه من کارت خنثی دارم و نه او.نوبت من است و یک کارت مانده که همان منفجره است!قرار است ببازم!
اما من انتخاب کردم خوش شانس باشم! یک کارت دارم که میتواند مرا ببرد، اگر کارت "نه" بیاورد قطعا میبازم و اگر نداشته باشد...
من انتخاب کردم خوش شانس باشم!
و بودم! من بردم!
اگر به بازی های کارتی علاقه دارین پیشنهادم گربه منفجره است،هیجانی، از دو تا پنج نفر و فوقالعاده سرگرم کننده.