The Z.coli

زیکُلای / روزمره نویس

۱۹ . خیاط هم در کوزه افتاد

خب، این همه از مردم نمونه کرونا گرفتم و نوبت منم شد که ازم نمونه بگیرند. و نتیجه مثبت اعلام شد :')  

حالم دیروز افتضاااح بود، بدن درد، سردرد، گلودرد، سرفه خشک، تب و لرز و از همه مهمتر اینکه دیگه نمیتونم عطر غذاهای محبوبم رو بچشم و مجبورم به سوپ اکتفا کنم. 

خلاصه که برام دعا کنید زودتر حالم خوب بشه... 

 

پ.ن: به پست قبل یه عکس اضاف کردم :)

۱ نظر

۱۸. وضعیت قرمز

دیروز، جمعه، به خاطر آماده باش وضعیت قرمز باید توی مرکز بهداشت میبودیم. خلاصه که یه روز میتونستیم استراحت کنیم و دیگه همون یه روز استراحت رو هم از دست دادیم. 

در عوض وقتی سرمون خلوت بود و رفتیم با خانم دکتر یه چایی بخوریم، متوجه شدیم تو یه چیزی مشترکیم و اونم اینکه هر دو یه انیمه بازیم😅 و انیمه مورد علاقه مشترکمون demon slayer یا همون شیطان کشه. و اینکه من توصیه میکردم به ایشون توکیو غول رو ببینه و ایشون هم میگفتن برو اتک ببین. اتک که خوبه. 😅😂

و خب حداقل همین صحبتا درباره انیمه باعث شد حس بهتری پیدا کنیم و به کارمون ادامه بدیم. 

 

متن زیر هم حاوی مقداری غر زدن است! که اول اون رو نوشتم ولی دیدم بهتره حداقل مثبت ها رو در نظر بگیرم و این شد که متن زیر رفت زیر خط. پس نادیده گرفتنش آسونتره...


این یه هفته که وضعیت شهرمون فوق قرمز شده، دائما آماده باشیم و مجبوریم از این به بعد تنها روز تعطیلیمون که همون جمعه است رو هم بیایم :) . خب قطعا واسه کسی که هر روز باید با کلی بیمار سر و کله بزنه و به خصوص نمونه گیری کرونا هم گردنشه، قطعا خسته میشه و دلش یه روز استراحت رو میخواد! و این روز استراحتی که از ما محرومش کردن نه تنها به جاش بهمون آف نمیدن بلکه اضاف کار هم محسوب نمیشه!!! 

چراااا؟؟؟ چرا باید چوب ندونم کاری مردم رو ما بخوریم؟؟؟؟ اونا واکسن نمیزنن، ماسک رو قبول ندارن و وقتی بهشون میگی تست کرونات مثبته انگار بهشون فحش رکیک دادی! اونان که آخرش هم از دست ما طلبکارن و همیشه دو قورت و نیمشون باقیه! و تمااااام خستگی و بیماری و زحمتش میفته گرون ما! 

کاش یه خرده به فکر ما هم بودن. 

دلم نمیخواد ادامه بدم ولی طرحم اجباریه و مجبورم. حتی حقوق هم دیگه انگیزه‌ای نیست برای ادامه دادنم :)

۱ نظر

۱۷. اینجا قشنگه...

در راه این درمانگاه چند تا جاده است، که به استثنای یکی از جاده ها، بقیه از وسط باغ های پسته رد میشن. الان همه درخت ها خشک خشکند. کلا به نظر منی که یه عمر تو این شهرستان زندگی کردم و کلی باغ پسته دیدم جذابیتی نداره. ولی وقتی داشتیم برمیگشتیم از درمانگاه، خانم دکتر سین به دکتر پ که تازه اومده بودن، میگفت:" این جاده خیلی قشنگه، اینجا بمونی میبینی قشنگیاشو. اولش سبزه بعدش گل های پسته، زرد و نارنجی و قرمز میشن، خیلی خوشگل میشه اینجا. باید ببینی تا بفهمی چی میگم." :)

و من فکر کردم باید یه جور دیگه نگاه کنم به زندگی...

 

۱۶. هجوم یکباره

نمیدانم شما این اعتقاد رو دارید که "روز شنبه هر کی بره دکتر تا آخر هفته باید بره!" ؟ ولی مردم اینجا این اعتقاد رو دارند. مثلا دیروز ،شنبه، خلوت ترین روز بود! فقط یه بیمار کوچولو داشتم با یه تست بارداری.

در عوض امروز کلی مریض آمد، آنهم نه یکی یکی بلکه ساعت ۸ و نیم شد که دیدم همه شان با هم آمدند توی اتاق پذیرش و من را با کلی آزمایش سوپرایز کردند! اگر از آزمایشهای کارت بهداشت و غیره و ذلک بگذریم، آنهایی که تست کرونا میخواستند بدهند هم زیاد بود. و از آنجایی که هر بیمار ده تا آزمایش دارد برای خودم برنامه ریختم و به بیمارانی که تست کرونا قرار بود بدهند گفتم ساعت ۱۱ به بعد. 

داشتم آزمایش ادرار یکی از مراجعین را انجام میدادم که دیدم خانم الف وارد شد و گفت:"ساعت ۱۱ به بعد تست کرونا میگیری؟" تایید کردم که گفت :" یکی از خانم ها که به قولی مرا میشناخت آمد توی دفتر و به من گفت " خانم الف چه وضعشه! ما کار داریم آزمایشگاه هم گفته ساعت ۱۱ به بعد بیاین تست بدین." منم گفتم اگه گفتن ساعت ۱۱ به بعد همون ساعت برین تست بدین. گفت" نمیشه که، اومدیم و نتونستیم اون ساعت بریم تست بدیم، چی میشه؟" منم گفتم این دیگه مشکل شماست ساعت مشخص شده ساعت ۱۱ هست نمیشه که بنده خدا هی لباس بپوشه بره تست بگیره دوباره در بیاره بره بقیه آزمایش هاش رو انجام بده.  این رو گفتم که بدونی همین فرمون که داری میری جلو، ادامه بده. شل نشی یه وقت کسی قبل ۱۱ اومد حتی اگه همکاران معرفیش کردن بری ازش تست بگیری."

خب حقیقتا از این که طبق برنامه‌ام جلو رفتم بسیار خوشحال شدم و تایید همکار برام باارزش بود. نتیجه اینکه روی حرفم پایبند بمونم :))

۱۵. سبز رنگی به نام طلا

همیشه فکر میکردم که آدم تنها همیشه تنهاست و یه حیوون خونگی هیچ وقت نمیتونه سرگرمش کنه. تا اینکه به خودم اومدم و دیدم یک ساعته دارم با مرغ عشقم بازی میکنم و میخندم و حواسم به ساعت نیست :) 

آره! من یه دونه مرغ عشق سبز رنگ دارم و اسمش هم طلاست. چند ماهه که دارمش. و فکر میکردم وقتی سرکار باشم خیلی تنها میشه، ولی خب هم من و هم طلا با هم کنار اومدیم و لحظات تنهاییمون رو با هم قسمت میکنیم. :)

About me
پس از تاریک ترین ساعات شب
خورشید طلوع میکند...



کارشناسی آزمایشگاه تشخیص طبی

طرحم را در آزمایشگاهی روستایی و دور از شهر گذراندم

اکنون خانه دار
و تا ابد یک مادر...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان