The Z.coli

زیکُلای / روزمره نویس

۱۷. اینجا قشنگه...

در راه این درمانگاه چند تا جاده است، که به استثنای یکی از جاده ها، بقیه از وسط باغ های پسته رد میشن. الان همه درخت ها خشک خشکند. کلا به نظر منی که یه عمر تو این شهرستان زندگی کردم و کلی باغ پسته دیدم جذابیتی نداره. ولی وقتی داشتیم برمیگشتیم از درمانگاه، خانم دکتر سین به دکتر پ که تازه اومده بودن، میگفت:" این جاده خیلی قشنگه، اینجا بمونی میبینی قشنگیاشو. اولش سبزه بعدش گل های پسته، زرد و نارنجی و قرمز میشن، خیلی خوشگل میشه اینجا. باید ببینی تا بفهمی چی میگم." :)

و من فکر کردم باید یه جور دیگه نگاه کنم به زندگی...

 

۱۶. هجوم یکباره

نمیدانم شما این اعتقاد رو دارید که "روز شنبه هر کی بره دکتر تا آخر هفته باید بره!" ؟ ولی مردم اینجا این اعتقاد رو دارند. مثلا دیروز ،شنبه، خلوت ترین روز بود! فقط یه بیمار کوچولو داشتم با یه تست بارداری.

در عوض امروز کلی مریض آمد، آنهم نه یکی یکی بلکه ساعت ۸ و نیم شد که دیدم همه شان با هم آمدند توی اتاق پذیرش و من را با کلی آزمایش سوپرایز کردند! اگر از آزمایشهای کارت بهداشت و غیره و ذلک بگذریم، آنهایی که تست کرونا میخواستند بدهند هم زیاد بود. و از آنجایی که هر بیمار ده تا آزمایش دارد برای خودم برنامه ریختم و به بیمارانی که تست کرونا قرار بود بدهند گفتم ساعت ۱۱ به بعد. 

داشتم آزمایش ادرار یکی از مراجعین را انجام میدادم که دیدم خانم الف وارد شد و گفت:"ساعت ۱۱ به بعد تست کرونا میگیری؟" تایید کردم که گفت :" یکی از خانم ها که به قولی مرا میشناخت آمد توی دفتر و به من گفت " خانم الف چه وضعشه! ما کار داریم آزمایشگاه هم گفته ساعت ۱۱ به بعد بیاین تست بدین." منم گفتم اگه گفتن ساعت ۱۱ به بعد همون ساعت برین تست بدین. گفت" نمیشه که، اومدیم و نتونستیم اون ساعت بریم تست بدیم، چی میشه؟" منم گفتم این دیگه مشکل شماست ساعت مشخص شده ساعت ۱۱ هست نمیشه که بنده خدا هی لباس بپوشه بره تست بگیره دوباره در بیاره بره بقیه آزمایش هاش رو انجام بده.  این رو گفتم که بدونی همین فرمون که داری میری جلو، ادامه بده. شل نشی یه وقت کسی قبل ۱۱ اومد حتی اگه همکاران معرفیش کردن بری ازش تست بگیری."

خب حقیقتا از این که طبق برنامه‌ام جلو رفتم بسیار خوشحال شدم و تایید همکار برام باارزش بود. نتیجه اینکه روی حرفم پایبند بمونم :))

۱۵. سبز رنگی به نام طلا

همیشه فکر میکردم که آدم تنها همیشه تنهاست و یه حیوون خونگی هیچ وقت نمیتونه سرگرمش کنه. تا اینکه به خودم اومدم و دیدم یک ساعته دارم با مرغ عشقم بازی میکنم و میخندم و حواسم به ساعت نیست :) 

آره! من یه دونه مرغ عشق سبز رنگ دارم و اسمش هم طلاست. چند ماهه که دارمش. و فکر میکردم وقتی سرکار باشم خیلی تنها میشه، ولی خب هم من و هم طلا با هم کنار اومدیم و لحظات تنهاییمون رو با هم قسمت میکنیم. :)

۱۴. کلاغ ها اومدن؟

امروز اولین روز کاری من تنها و بدون خانم میم بود! دیگر آزمایشگاه به طور کامل به دستانم سپرده شده است. اولین بیمارم یک پسر کوچولوی ۴و نیم ساله بود. بماند که اولین روز هی می رفتم بیرون، دنبال ماشین حساب و ظرف U/A و خانم الف! اولش کمی استرس داشتم چون اولین کودکی بود که قرار بود ازش خون بگیرم. در تمام مدت کارورزیم و بعدش هیچ وقت بیمار کم سن و سال به تورم نخورده بود و همین کمی باعث استرس میشد. 

رفتم و خانم الف که مامای مرکز بود رو اوردم تا کمک دستم بایستد. فکر میکردم خودش خون میگیرد که دیدم آمد دستش را گرفت و دیگر هیچ راهی نداشتم جز اینکه خطر کنم و رگ کودک را پیدا کنم و خونش را بگیرم. با اینحال پسربچه با لحنی کودکانه میگفت:"سرش تیز نباشه!" و من به یاد برادر شش ساله خودم میافتادم و بیشتر دلم میلرزید! ولی ضعفی نشان ندادم و سعی کردم با لحن شاد و کودکانه‌ای سرش را گرم کنم. میگفتم :"بیرون رو نیگا!! ببین کلاغی میاد؟" نگاه میکرد و میگفت :"نه!" و دوباره به دست من چشم میدوخت. 

آخر که خونش را گرفتم و گفتم:"چه پسر شجاعی!" صدای با ولوم کم و نازکش را فراموش نمیکردم که جیغ میزد ولی گریه نمیکرد! و بعدش هم که بلند شد و نشست ،گفت :"بریم ولی من کلاغی ندیدم!" 

۱۳.باران دلتنگی

آخه من فدات شم  یه بار دیگه هم بارون اومد و تو نیستی که زیر بارون قدم بزنیم. نیستی پیشم که همه غم و غصه هام رو بشوری ببری. آخه حقه صبح زودتر از همه از خونه بزنم بیرون و دیرتز از همه برگردم خونه و آخرش هم نبینمت؟ ببین منو! دلم تنگته! اونقد که حس میکنم انرژی نداره دوباره بزنه! اونقد که حس میکنم حالا که ندیدمت دیگه نمیتونم زندگی کنم. آدم قدر دوست داشتنی هاشو تو همین دوری‌ها میدونه. منم قدرتو الان بیشتر از قبل میدونم. حتی دیگه نمیتونم قلمم رو تکون بدم و برات قشنگتر از همیشه بنویسم. 

کاش میدیدمت، قبل از اینکه جونم از بدنم بره...

About me
پس از تاریک ترین ساعات شب
خورشید طلوع میکند...



کارشناسی آزمایشگاه تشخیص طبی

طرحم را در آزمایشگاهی روستایی و دور از شهر گذراندم

اکنون خانه دار
و تا ابد یک مادر...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان