The Z.coli

زیکُلای / روزمره نویس

۵۰. قلب هزار پاره شده

خیلی وقته مطلب نذاشتم، بهونه‌ای هم ندارم. اومدم کمی درددل کنم تا غمی که رو دلم کاشتن رو کم کنم.

به خاطر شرایط جسمانی که داشتم و دارم، دکتر برام استراحت مطلق نوشته بود. یعنی عملا برم پایان طرحم رو بزنم و تمام. تا وقتی کاملا بتونم مایه بذارم برای کار. بعد از حدود یه هفته استراحت مطلق برگشتم طرح. هرجور با خودم حساب کردم دیدم فقط سه ماه دیگه طرحم تموم میشه، اشکالی نداره، با گسترش صحبت میکنم یکم شرایط کاریم رو سبک کنن تا این سه ماه تموم بشه. 

صحبت کردم ، قرار شد دیگه چهارشنبه ها س...ز نرم و در عوض تمام مدت توی آزمایشگاه باشم. اگر پست های قبلی رو خونده باشین متوجه میشین چه بار سنگینی رو از روی دوشم بردارن. اینکه هنوز باید یه آزمایشگاه رو با کلی مراجعه کننده میگردوندم باز هم برام سخت بود و چالشهای زیادی برام داشت، اما ناشکر نبودم. 

همکارانم میدونستن با چه وضعیتی سرکار حاضرم پس خیلی مراعات حالم رو میکردن. از اون طرف هر چی کیت تموم کردم و هر چی درخواست خرید زدم پیگیر شدم برام بیارن ولی از دی تا الان که اردیبهشته تا حالا ۴بار درخواست خرید زدم تا پای خرید هم رفتن ولی تهیه نکردن! روز به روز آزمایشگاه خالی میشد از کیت و من هم از سر ناچاری مجبور بودم فقط قند و چربی بگیرم چون کیتی برام تهیه نمیکردن. 

همه سختی ها گذشت، ولی حرفی که به گوشم رسید باعث شد مثل پتکی بر سرم فرود بیاد‌. یه مدت بود میدونستم آزمایشگاه مرکزی با من لج شده ولی نمیدونستم چرا و چه چیزی حتی دارن پشت سرم میگن. تا اینکه یه بار یکی از همکاران جانشین که در نبود ماما میاد مرکز از زبونش دررفت که اینجور گفتن! هرچند یه لحظه حرفش رو خورد ولی چون میشناخت و میدونست من چقدر مایه گذاشتم بهم گفت هر کی میشناخت ازت دفاع کرد ولی آخرشم اونا حرفشون رو زدن. 

چی گفتن؟ چی میخواستن بگن؟ " خانم ز. اصلا کار نمیکنه، ما هم مشکل داشتیم میرفتیم س..ز هیچ کس نگفت نرو، حالا خانم از راه رسیده میگه س..ز نمیرم!(من یک سال تمام بدون اینکه پیششون گله کنم رفتم س...ز) اصلا کار نمیکنه، درخواست کیت نمیده فقط قند و چربی میگیره که کار خودش رو سبک کنه! در عوض خانم م.!(دو ماه بعد از من اومد طرح و افتاد پیش خودشون توی شهر) تو کرونا خیلی کمک حالمون بود(در صورتی که من اینجا همممه کارها رو باید خودم انجام میدادم از کرونا تا ازمایشگاه) خیلی کمکمون میکنه...خانم ز. رو میفرستیم بره همین خانم رو میاریم جاش چون کارش عالیه! " 

حقیقتا قلبم خیلی شکست، سپردمشون دست خدا. اگر واقعا مشکلی داشتین یا کار نمیکردم یا درخواست کیت نمیفرستادم چرا ازمایشگاه مرکزی حتی یکبار هم نیومد بالای سرم یا حتی یکبار هم نیومد حداقل یه اخطار بده؟؟؟ 

هر چی گفتن، گفتم چشم، فلان ازمایش رو اینجور بذار چشم، فلان آمار رو دربیار، چشم! این کار بکن، چشم!

تنها دو هفته دیگه طرحم تموم میشه ولی هیییییچ وقت فکر نمیکردم اینطوری جواب زحماتم رو بگیرم. من نه لوح تقدیری میخواستم نه پاداشی، خدا شاهده حتی بهش فکر هم نمیکردم، فقط فکر میکردم طرحم تموم میشه و با دل خوش آزمایشگاه تر و تمیزی که بعد از طویله‌ای که بهم دادن رو میدم دست نفر بعدی. ولی حالا ؟؟!!

کاش حداقل میتونستم جلوی اشکام رو بگیرم. کاش اصلا نمیدونستم این حرفا رو...

۳ نظر
یاسمن گلی:)
۱۱ ارديبهشت ۱۰:۳۶

آدما خیلی قدرنشناسن...

پاسخ :

اوهوم ... :)
عارفه صاد
۱۱ ارديبهشت ۱۲:۰۴

غصه حرفای مردم رو نخور. دو هفته دیگه ازاد میشی، مبارکت باشه :)

پاسخ :

اون موقع دلم شکست ولی الان که قراره از دستشون آزاد بشم دیگه ناراحت نیستم.
فدات :) ان شا الله آزادی همه در بند شدگان😂🤲
زری シ‌‌‌
۱۱ ارديبهشت ۲۳:۰۳

....

خدا همه ش رو میبینه ...

امان از تهمت .

پاسخ :

آره منم سپردمشون دست خدا...
امان امان...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
About me
پس از تاریک ترین ساعات شب
خورشید طلوع میکند...



کارشناسی آزمایشگاه تشخیص طبی

طرحم را در آزمایشگاهی روستایی و دور از شهر گذراندم

اکنون خانه دار
و تا ابد یک مادر...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان