The Z.coli

زیکُلای / روزمره نویس

۴۳. شدن

کتاب دی ۲

۲. شدن

اثر میشل اوباما ترجمه دکتر علی سلامی

کتاب از زبان اولین بانوی اول سیاه پوست آمریکاست. از زمان کودکی که در یک خانواده فقیر و سیاه پوست اما سرشار از امید و شرافت پا به دنیا گذاشت و رشد یافت، تلاش کرد و به درجات عالی تحصیلی رسید و شغلی با درآمد عالی پیدا کرد و سپس با مردی ازدواج کرد که زندگی‌اش دستخوش تغییراتی بسیار چه مثبت و چه منفی گشت.

میشل از تبعیض نژادی و رنگ پوست میگوید که علی رغم تبلیغات همچنان در آمریکا جاری است‌. از عشق بی پایانی که از خانواده‌اش کسب کرد، خانواده‌ای پر از عمو و عمه زاده و خاله و دایی زاده ها. از یک خانواده پر جمعیت تا زمانی که خودش تشکیل خانواده داد و دخترانش را در محیط امن یک خانواده رشد داد. 

میشل از دغدغه های یک دختر میگوید، دغدغه های یک شاغل تمام وقت، همسر و یک مادر که در نهایت این دغدغه ها بزرگ و بزرگتر میشوند و تبدیل میشوند به "اولین و شاید آخرین بانوی اول سیاهپوست آمریکا"!. از پیشینه‌اش میگوید، اینکه نبیره برده‌ای است که برای کار سخت به آمریکا برده میشود و اینکه سعی کرده نگذارد رنگ پوست و جنسیت، رویاهای او را همانند رویاهای "مرد جنوبی" دفن کنند. 

مثل همیشه خواندن زندگی نامه ها برای من الهام بخش است، الگوبرداری نمیکنم چرا که به تعداد هر زندگی بی نهایت خطا وجود دارد، اما میتواند الهام بخش باشند. اینکه چطور دختر دیروز مادری میشود که کار و تربیت فرزندانش را با هم هماهنگ میکند و سعی میکند همراه خوبی برای همسرش باشد، هرچند از دنیای سیاست فاصله‌ها دارد. 

حق با دکتر فا_سین بود. ترجمه دکتر علی سلامی شیوا و بسیار روان و بدون استفاده از کلمات درشت و جملات پیچیده است. ترجمه به گونه‌ای قوی است که پنداری شخص خودش به زبان فارسی کتابش را نوشته تا ملت فارسی زبان زحمت ترجمه به خود را ندهند. خاصه که ترجمه مورد پسندم بود.

کتاب خوبی بود. برای من سه موضوع در این کتاب نقش پررنگی داشتند: 

  1. تلاش و کوشش
  2. رنگ پوست تیره
  3. مادر بودن

و حسن ختام این معرفی کتاب را با جمله‌ای از خود نویسنده بیان میکنم:

شکست پیش از آنکه یک نتیجه دربرداشته باشد، فقط یک احساس است. آسیب پذیری منجر به شکِ به خویشتن میشود و بعد اغلب به واسطه ترس اوج میگیرد.

(۷ از ۱۰)

۴۲. خون در شیشه کردن

به دلیل اختلال در وبلاگ یک بار دیگر این پست رو نشر دادم, ممنون از صبوریتون :)

اگر از بیرون به کار من نگاه کنید' ظاهرا کار من "خون مردم در شیشه کردن" است! نه به معنای واقعی آن بلکه به معنای لفظی اش. حالا اینکه بعضی اظهار میکنند که:"واقعا خون گرفتین؟ من اصلا نفهمیدم!" نفهمیدنش دیگر به ما مربوط نیست، ما کارمان را میکنیم و این تازه شروع ماجرای ماست.

 

نشسته بودم روی صندلی پذیرشِ اتاقکِ نمونه گیری. ساعت از ۹ گذشته بود و میدانستم که دیگر بیماری برای نمونه گیری نمی‌آید. ولی چند دقیقه‌ای را آنجا نشستم و کتاب "شدن" را برداشتم تا ربع ساعتی مطالعه کنم، از این جهت که اگر بیماری آمد کارش را راه بیندازم.

"ببخشید!" اول صدایش آمد و بعد سرش را از در آورد تو، همین که من را دید دوستش را صدا زد و با هم آمدند توی اتاق. نگاهی به فرم دبیرستانی آنها و چهره های نوجوانشان انداختم. میدانستم که فصل امتحانات است و احتمالا بعد از امتحان آمده‌اند که آزمایش بدهند.

"ببخشید!میشه از دوستم خون بگیرید و بریزید توی شیشه؟" فکر کردم میخواهد آزمایش کم خونی بدهد تا اینکه دوستش ویال شیشه‌ای دو سانتی را از جیب کاپشن کرم رنگش در آورد و نشانم داد‌. تازه شستم خبردار شد و با تعجب پرسیدم:"چرا؟"  احتمالات زیادی در نظر گرفتم و میدانستم برای هدیه میخواهد. چیزی نگفت و فقط خواهش کرد.

در یک ثانیه تصویر لخته شدن خون و سپس لیز شدن سلول ها و از بین رفتن و سیاه شدن نمونه آمد جلوی چشمانم و چندشم شد. میدانم از نظر بعضی‌ها اینکه تکه‌ای از موهای خود را مانند دستبند ببافند و یا ویالی شیشه‌ای را از خون خود پر کنند و به یار هدیه دهند کار رمانتیکی است. نمیخواهم قضاوت کنم. قبول نکردم چون کار غیربهداشتی بود و مطمئنا کسانی که خون شما را برای هدیه دادن در شیشه میکنند قطعا ضد انعقاد و وسایل مرتبط را هم دارند در حالی که من در مقابل این وسایلی که دارم باید پاسخگو باشم.

باور کنید همه‌اش بهانه است. دارم برایتان بهانه می‌آورم که چرا خون آن دختر معصوم را نگرفته‌ام و برایش ویال خاطره خونی نساخته‌ام. به این فکر کردم که عاشق شدنش معصومانه و حتی کودکانه است. از آن عشق های دوران نوجوانی که حتی خودت را نشناخته وارد دنیایی میکنی که اگر مراقب نباشی تو را میبلعد. عشق مفهوم عجیبی است اما آن چیزی نیست که بتواند مرا قانع کند که خونت را بگیرم و درون شیشه‌ای بریزم تا فاسد شود! همان خونی که در رگهایت جاری است و زنده نگهت میدارد. همان خونی که به تک تک سلول‌هایت احترام میگذارد و اگر مسیرش مسدود شود از مسیری دیگر به راهش ادامه میدهد. همان خونی که اگر روزی هدیه‌اش کنی، اهدای خون(یک هدیه واقعی)، میتوانی جان یک انسان دیگر را نجات دهی.

از من میخواهی خون بگیرم و در شیشه‌ای بریزم که شاید صاحبش با دیدنش چندشش شود و در آخر بیندازد بیرون؟ اگر مو بود یک چیزی، آخر خون؟ این نعمت؟؟ دیدگاه من متفاوت است و میدانم‌. اما خون مقدس است! حیات بخش است! شگفت انگیز است و نمیتوانم ببینم که عشقت را میخواهی با خونت به درون شیشه‌ای بریزی که پس از پایان عشق برود سطل آشغال!

از من پرسید:"چرا از من خون نمیگیری؟"زبانم بند آمده بود و نمیتوانستم حرف بزنم. با شما صادق بودم اما با آن دو دختر نوجوان نه. بهانه آوردم، از باکتری و ویروس گفتم و اینکه کار غیربهداشتی است. کلمات از دهانم خارج میشد و جملات ساخته میشد اما بهانه‌ام غیر منطقی بود. ظاهرا قانع نشده بود و میدانستم نشده ولی میدانست که التماس کردنش هم فایده‌ای ندارد.

من اما همچنان مانده بودم، شیشه های سبز رنگ را درون میکسر گذاشتم زرد ها را درون سانتریفیوژ، سرم جدا میکردم و خون ها را به دستگاه میدادم تا آن ها را بنوشد، لام ها را میگذاشتم زیر میکروسکپ و همچنان که به افتراق دو سلول کنار هم فکر میکردم، متوجه شدم ذهنم آشفته است. آشفته بود و به دو چیز فکر میکرد : خون و عشق!

۹ نظر

۴۱. تست بارداری

می‌آید پیش من:" رفتم پیش ماما دارو بگیرم، ولی گفت قبلش بیام و تست بارداری بدم. من میدونم که منفی میشه ولی خب شما بگیرین که جوابش رو بدم به ماما." 

ظهر که میآید جواب تستش را بگیرد میپرسد:" منفی است؟" میگویم :" نه مثبت است." انگار به او شوک وارد کرده باشم، چند بار میپرسد:" واقعا مثبت است؟؟" و هر بار بعد از جوابم میگوید:"خدا رو شکر" در نهایت دل میکند و میبرد پیش ماما جوابش را نشان دهد تا مطمئن شود. 

بعدا ماما پیش من میآید و او هم دوباره میپرسد:" مطمئنی جوابش مثبت است؟" خنده‌ام میگیرید و در جواب چرایم میگوید:" آخه طفلک باردار نمیشد، ۸ سال بود دلش بچه میخواست الان ۲۸ سالشه. میخواست به شوهرش اجازه بده با یکی دیگه ازدواج کنه تا اون هم طعم بچه داری رو بچشه که امروز جواب تستش مثبت دراومد. البته اینطور که میگفت دیر بچه دار شدنش هم ژنتیکیه. مثل اینکه پدرش هم بعد ۴۵ سالگی خدا این دختر رو بهش داده." میگویم خدا رو شکر و خوشحال میشوم. 

¤¤¤¤

معمولا با بیمارانم فقط سوال و جواب علمی رد و بدل میکنم. اما بعضی وقت ها از بعضی خانم ها میپرسم:" دوست دارید جواب تست شما مثبت باشد یا منفی؟"هر کسی یک چیزی میگوید. 

یکی میگفت:" مثبت باشد، دلم باز هم بچه میخواد" و منفی میشد. 

یکی میگفت:" نه! خدا کند منفی باشد، شوهرم راضی نیست" و مثبت میشد.

یکی میگفت:" نه! دو تا دارم کافی است!" و وقتی شوهرش جواب مثبت آزمایش همسرش را میدید ذوق میکرد. 

یکی با مادر و مادرشوهرش آمده بود آزمایش. همگی هیجان داشتند از اینکه ببینند دختر و عروسشان نوه دارشان میکند یا نه. و با جواب مثبت انگار دنیایی دیگر به انها میدادم.

یکی آمده بود آزمایش و شوهرش با آن هیکل و سبیل خفن خوفناکش میگفت:"آرومتر خون بگیرین ازش من همین یکی رو بیشتر ندارم" و قند توی دل زنش آب میکرد. 

روایت آدمها متفاوت است و این تست بارداری برای من شیرین‌ترین آزمایشی است که تاکنون گرفته‌ام. :)

۴ نظر

۴۰.از پمبا تا اوریانا

کتاب دی ۱

۱.از پمبا تا ماریانا

نمیدانم چقدر به جن و ماورا الطبیعه اعتقاد دارید، اما چه باور داشته باشید و چه باور نداشته باشید جن وجود دارد و حتی میان ما، در اعماق دریا، در بیابان ها، در ساختمان های متروکه و ... زندگی میکند. منبع حرف من هم قرآن است که تاکنون هیچ جن و انسی نتوانسته یک آیه شبیه به آیات این کتاب مقدس بیاورد. 

کتابش اصلا ترسناک نیست و فرار نیست با خواندنش خدای نکرده شب ادراری بگیرید. اتفاقا روایت داستانی جذابی دارد. بیشتر برای افزودن اطلاعات ماست و روایت داستانیش برای این است که روند علمی و بحثی کتاب کسل کننده نباشد. 

اماااا جذابی داستان به این است که متوجه شوید سازمان های اطلاعات دنیا همچون موساد و سی آی ای چگونه از این نیروی ماورا الطبیعه علیه مسلمانان و حتی ایران استفاده میکنند و جالبتر این که بدانید ...

دیگه خیلی دارم لو میدم، برید این کتاب جذاب رو بخونید و نه تنها لذت ببرید و دشمنان رو بهتر بشناسید بلکه از الطاف ناملموس الهی هم باخبر بشید. 

من این کتاب رو دو سه روزه تموم کردم و علت اینکه یک نمره کم دادم به خاطر ویراستاری کتاب بود. فقط و فقط بعضی جاها نیاز داشت که متن رو درست بچینند که خواننده به اشتباه نیفتد وگرنه از باقی نظر عالی بود. 

 

📚لینک خرید کتاب_ نشر شهید کاظمی

۲ نظر

۳۹. جمع تناقضات است!

دیروز ظهر در روستای ما قتلی رخ میدهد، البته این سومین قتل امسال است!! هیچ کس نفهمیده جریان از چه قرار بوده، ولی در دعوا یکی چاقو میکشد بیرون و فرو میکند در قلب و خلاص!

همکارم میگوید:"قاتل آدم آرام و مودبی بوده!" بقیه تصدیقش میکنند ، میپرسم:" چه کاره بوده؟" میگوید:"مواد فروش" :|

۴ نظر
About me
پس از تاریک ترین ساعات شب
خورشید طلوع میکند...



کارشناسی آزمایشگاه تشخیص طبی

طرحم را در آزمایشگاهی روستایی و دور از شهر گذراندم

اکنون خانه دار
و تا ابد یک مادر...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان