The Z.coli

زیکُلای / روزمره نویس

30. روایت شکست...!

این متن تنها درد دل است و ارزش دیگری ندارد.

ما یک مبارزه تمام عیار داشتیم علیه ظلم و ستمی که بر ما روا شده بود. علیه کسی که خودش آتش جنگ را از برافروخته بود و تمام مرکز را در آتش حسد خویش میسوزاند. اینکه خیلی زود دستش برای ما رو شد و باعث شد همه ما اعم از دو پزشک، دندانپزشک، پرستار، ماما، من، کارشناس بهداشت محیط، کارشناس روان، پذیرش، کاردانها و حتی راننده علیه او متحد شویم. جبهه مقابل خانم نون بود و پارتی‌ کلفتش و ابزار کثیف دروغگویی و زیرآب زنی و تهمت زنی و اشک های تمساح.

جنگ بین ما تمام عیار بود، اولش فقط نصیحتش میکردیم که برود و کارش را بکند. مگر ما چه فرقی با هم داریم؟ ما از پزشک بگیر تا راننده همه داریم به مردم خدمت میکنیم. اما زمانی جنگ شروع شد که فهمیدیم فتنه اعظم نه تنها از محل کارش جیم میشود بلکه میرود پیش مدیر کل و زیر آب تک تک ما را میزند و بعد هم اشک تمساح میریزد که من حیف شدم توی این مرکز و ال و بل و ... نمیخواهم بگویم پشت سر ما چه ها که نگفته اما همین قدر را را بدانید که این فتنه خانم کار نمیکرد ولی مقصرش شده بود مرکز ما! همه پشت او را گرفتند و حتی با شنیدن حقایق و دیدن مدارک باز هم رای به باطل صادر میکردند که شما مخل آسایش هستید!

نُه ما تمام ما جنگیدیم با تمام برگ برنده هایی که داشتیم و میدانستیم که هرکس حق شناس باشد، چشم بر حقی نمیبندد که چنین آشکار است! اما بستند و ما شکست خوردیم، ما شکست خوردیم در حالی که حقمان ضایع شده بود. ما شکست خوردیم در حالی که فتنه اعظم به تهمت ناروا آبرویمان را برده بود. چه وقتی که زنگ زده بود به رییس علوم پزشکی و خودش را کارشناس بهداشت محیط معرفی کرده بود، چه وقتی که به راننده که همه به پاکی‌اش قسم میخوردند تهمت چشم چرانی و هیزی زده بود! همه را از خودش رانده، در همه مراکز هم این کارها را تکرار کرده بود و باید بگویم که تماااام کارمندان مرکز بهداشت شهری و روستایی از او نفرت دارند و عجیب است که با اینحال ما شکست خوردیم!

 مایی که زمانی تمام تلاشمان را میکردیم تا این مرکز بین همه مراکز روستایی ممتاز باشد و از نظر خدمات بهترین بودیم ، آنقدر ناراحتیم که همه افسردگی گرفتیم و هیچکس دست ودلش به کار نمیرود. با اینحال دیگر تمام شد. ما شکست خوردیم و باید با این شکست تحمیل شده را بپذیریم. 

۱ نظر

29. کار نکن تا به جایی برسی!

یا از بند پ استفاده کن! 

پیش آگهی: از نام مستعار افراد استفاده شده است.

 

مطمئنا با دیدن تیتر به این فکر کردید که مگر میشود با تنبلی و کار نکردن به جایی رسید؟ باید بگویم بله متاسفانه! 

اولین تجربه‌ام نیست که میبینم کسی با تلاش نکردن و کار نکردن نه تنها پسرفت نکرده بلکه پیشرفت بسزایی هم داشته به گونه‌ای که وقتی میبینی برای جایگاهی که تلاش کردی یک نفر دیگر با کار نکردن، پولدار بودن و حتی با پارتی داشتن به راحتی تصاحبش کرده و دیگر برای تو جایی وجود ندارد تمام انگیزه‌ات ته میکشد و تو غرق میشوی در دنیای عجیب و غریبی که روزگاری برایش هدف داشتی! به همین سادگی!

دبیرستان که بودم، پیش دانشگاهی، همه باید از شنبه تا سه شنبه سر کلاس‌ها حاضر بودند و هیچ کسی حق غیبت نداشت به جز یک نفر! که وقتی اعتراض کردیم جواب معاون حاکی از تبعیض شدید ناشی از نفوذ والدین بود:" سیما برای کلاس کنکور به تهران میرود! هر وقت شما هم رفتید دیگر نیایید مدرسه." بماند که سیما پزشکی دانشگاه آزاد قبول شد آخر.

نتایج کنکور که آمد من با تلاش و کوشش خودم علوم آزمایشگاهی قبول شدم. روز ثبت نام چه دیدم؟ بله! یکی از بچه های کلاس که اتفاقا از تنبل ترینشان بود. هر وقت دبیرها امتحان میگرفتند یکی از کمترین نمرات برای او بود و هیچ وقت ندیدیم تراز قلم چی‌اش بیش از چهارهزار شود،با استفاده از سهمیه پزشکی آورده بود و قرار بود مثلا خواهر و برادر هایش پزشک شود! 

مشغول گذراندن طرح شدم. در یکی از خانه بهداشت ها بهورزی است با 5 سال سابقه خدمت. این خانم نه چندان محترم نه تنها کار نمیکند و ارباب رجوع و بیماران از دستش ناراضیند بلکه بر این عقیده است که کاردان مرکز _ به عبارتی دست راست پزشک یا همان رییس مرکز_ جایش را گرفته و هر دفعه که می‌اید به راحتی روی تک تک اعصاب ما راه میرود و اخر هم با خیال راحت برمیگردد خانه بهداشت خودش. اکثر اوقات مرخصی است آنهم نه استحقاقی بلکه میگوید" من دوشنبه میروم استعلاجی"!! مگر میشود آخر؟! با همه سر جنگ دارد. مثل این که قبلا 4 بار دیگر جابه جایش کرده‌اند و همه مراکز او را میشناسند. به قول خودش کار نمیکند تا به پستی که استحقاقش را دارد برسد(منظورش کاردان مرکز است وگرنه بودنش در هر سازمانی خیانت به آن سازمان است) حدود یک سال است که تحملش کرده‌ایم. حداقل همه ما یکبار به مدیر کل اعتراض کرده‌ایم که چرا این زنک را سرجایش نمینشانید؟ 

القصه با بستن در خانه بهداشت،کار نکردن و اینکه برود دایما زیرآبمان را بزند رفت، مدیرکل تسلیم شد و پستش را ارتقا داد!!! دقت کنید ما که کار کردیم یا خانم ش که زن پرتلاشی است نه، همان زنک که کار نمیکرد ارتقا مقام یافت! دیدید؟ به چه راحتی؟ به همین سادگی! سادگی‌اش در چیست؟ که این خانم از طریق شوهرش یک پارتی کلفت دارد که حتی مدیرکل هم حق ندارد روی حرفش حرف بزند!

بند پ دارید؟ تبریک میگویم شما به جایی میرسید! 

۲ نظر
About me
پس از تاریک ترین ساعات شب
خورشید طلوع میکند...



کارشناسی آزمایشگاه تشخیص طبی

طرحم را در آزمایشگاهی روستایی و دور از شهر گذراندم

اکنون خانه دار
و تا ابد یک مادر...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان