The Z.coli

زیکُلای / روزمره نویس

۶ آدمهای قدیمی

[هو...]

نمیدانم چرا چند شبی است در خواب آدم های قدیمی را میبینم که چند سال است ندیدمشان، آدم‌هایی که چند سال است نه با آنها معاشرت کرده‌ام و نه حتی قبل از این چند سال با آنها معاشرت میکردم. آدم‌هایی که هرگز با هم دوست نبودیم و صرفا به خاطر همکلاسی بودنمان اسم همدیگر را میدانستیم و دیگر هیچ. 

این آدم هایی که من خوابشان را میبینم برعکس من، همه‌شان باهم دوست بودند. به قول خودشان اکیپ بودند. هفته قبل خواب یکی‌شان را میدیدم ،همانی که پولدار بود و الان خارج درس دندانپزشکی میخواند. قبلا که اینستا داشتم صرفا پست و استوری همدیگر را میدیدیم و تمام. ولی الان در خواب هایم میبینم که با او دوستم، با او حرف میزنم و ناراحتم که باید برگردد خارج و او هم ناراحت است از اینکه معلوم نیست دیدار بعدیمان کی باشد!

نفر بعدی این اکیپ، زندگی‌اش مثل من معمولی بود. پزشکی قبول شد و همینجا ادامه تحصیل داد، و سر یک جریانی پیج اینستای مرا بلاک کرد. (مشخص است که تنها با پیج اینستا با هم در ارتباط بودیم.) که آنهم نزدیک ۳ سال است خبری از او ندارم. مادرش سرطان داشت و نمیدانم آیا بهبود پیدا کرده است؟ (امیدوارم)  حالا دیشب خواب میدیدم که قرار است در خانه پدر بزرگم نذری بدهیم و آنها هم آنجا بودند. خیلی راحت با او حرف میزدم و آخر هم نشستم کنار مادرش و سه تایی با هم میگفتسم و میخندیدیم. 

خواب های عجیبی است. اصلا نمیدانم بعدش چه خوابی میبینم! یا شاید خواب کدام یک از آدم های این اکیپ را! آدم‌هایی که هرگز نمیشناسمشان و حالا در خواب هایم دوستانم محسوب میشدند. شاید هم دارم زندگی‌ام را در دنیای موازی میبینم. شاید در دنیای دیگر من با همین اکیپی ازشان دوری میکردم دوست بودیم، دوستان صمیمی!

About me
پس از تاریک ترین ساعات شب
خورشید طلوع میکند...



کارشناسی آزمایشگاه تشخیص طبی

طرحم را در آزمایشگاهی روستایی و دور از شهر گذراندم

اکنون خانه دار
و تا ابد یک مادر...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان