The Z.coli

زیکُلای / روزمره نویس

۲۴. من دیگر در دنیای سحر و جادو

 

 

در دنیای موازی دیگر، من بودم در دنیایی که علمش را علم نمی‌نامیدند، افسون بود که همه جا جریان داشت، آب، خاک ،هوا و حتی آتش. عجیب بود. قانون داشت اما بینظم نبود. همه جیز منظم بود اما ترسناک به نظر می‌آمد. منِ دیگر انگار میترسید و استرس داشت. منِ دیگر در واقع من بودم که نمیتوانستم خودم را با واقعیت وفق دهم.

من در خانه‌ای بودم شبیه به خانه‌ای که در این دنیا وجود دارد. هوا به طور عجیبی تاریک بود و باز هم به طور عجیبی روشن! آکواریوم هایی وجود داشت که انگار خانه حیوان خانگی های بزرگی بودند که در هوا میرقصند، درست است! شکل ماهی با شفافیت روح یک دختربچه و بازیگوشی یک پسر ۴ ساله میرقصدند و در هوا بالای سر ما جریان داشتند! 

من از هر چیزی بیشتر از  همین موجودات میترسیدم! نمیدانستم چیست و یا حتی کیست! صاحب خانه با لیوانی شربت از من پذیرایی کرد و وقتی نگاه خیره من را به آن موجودات رعب‌انگیز دید گفت:" قشنگن نه؟قراره برای خواهرم که خونه جدید خریدن هم یکی از اینا بخرم. آخه میدونی شنیدم اینا تو هر خونه‌ای باشه اون خونه بلایی بهش نمیرسه،آخه به خاطر همین نماد خوش شانسین!"زیرلب زمزمه کردم:"ولی ترسناکن" 

انگار حرفم را شنیده بود که آزرده خاطر از من پرسید:"چرا؟؟ چرا میترسی؟" جواب من همان چیزی بود که همین دنیا هم در پاسخ به این سوال جواب میدهم:" من از هر چی که ندانم چیست میترسم." رفت و برایم کتاب دایرةالمعارف دنیای سحر و جادو را آورد، ورق زدم و مراجعه کردم به صفحه ۲۴۳ بخش موجودات عجیب‌الخلقه‌ی جلد سوم دایرةالمعارف، و تنها چیزی که پیدا کردم، عکس آن بود و یک جمله: 

 تیزاراکراکس: مشخصات و جنسیت و نحوه زیست و این موجود نامعلوم است.

به صاحب خانه نگاه کردم که چگونه وقتی این موجود به اصطلاح تیزاراکراکس بالای سرش میرقصید، عجیب و غریب میشد. و میدیدم چگونه وقتی به بالای سرم نزدیک میشد ترس بر من غلبه میکرد و من خودم را عقب میکشیدم. فقط باید از این خانه میرفتم...


تصویری که کشیدم با نرم افزار sketchbook امتحان کردم، تو نقاشی خیلی خیلی مبتدی‌ام، با اینحال سعی کردم، اونچیزی که تو ذهنم بود رو به تصویر بیارم :)

کیفیتشم که پایینه :)))

 

About me
پس از تاریک ترین ساعات شب
خورشید طلوع میکند...



کارشناسی آزمایشگاه تشخیص طبی

طرحم را در آزمایشگاهی روستایی و دور از شهر گذراندم

اکنون خانه دار
و تا ابد یک مادر...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان