The Z.coli

زیکُلای / روزمره نویس

26. رانندگی

 

من خیلی با ماشین تنها جایی نمیروم. درواقع ماشینی ندارم که بنشینم پشتش و بروم بیرون، اگر هم داشتم خانه را ترجیح میدادم به بیرون. وقتی مجرد بودم پدر فقط برای تمرین رانندگی که بروم و گواهینامه بگیرم و آنهم با کلی التماس(!) به من ماشین را میداد و خودش کنارم مینشست. بعد از عقدم ماشین نداشتیم، همسر یک موتور داشت که با آن بیرون میرفتیم تا اینکه با کلی قرض و قوله توانستیم یک پراید بخریم. اولین داراییمان همان ماشین پراید بود و هنوز هم هست. که بعد از آن بود همسر مینشست کمک راننده و به من میگفت "برو" و من وسط خیابان با استرس میگفتم :"نمیتوانم!" میخندید و میگفت" پس کی دارد رانندگی میکند؟" اینگونه شد که ترسم از رانندگی تا حدودی ریخت.

شب قبل از آنکه برای اولین بار تنهایی بخواهم رانندگی کنم ماشین را زدم به در و رنگ ماشین ریخت. خیلی عصبانی شد و تا روز بعد جرات نداشتم با او صحبت کنم. خدا را شکر برخلاف من خوب میتواند کظم عیظ کند. روز بعد راه و چاه بیرون آمدن از پارکینگ را نشانم داد تا دوباره ماشین را به در و دیوار نکوبم! بعد هم ماشین را داد دستم تا به تنهایی بروم بیرون و ترسم بار دیگر بریزد. اما اینبار تنهایی بیرون رفتن با وجود تصادف شب قبل خیلی استرس داشت. با اینحال خواستن توانستن است و سالم ماشین را بردم و برگرداندم و میدانستم به سختی جلوی خودش را میگیرد که از من بپرسد:" ماشین را به جایی نزدی؟" من هم پیشدستی کردم و گفتم:" خیالت راحت، ماشین را به جایی نکوبیدم!" :) 

هنوز مانده تا بتوانم راننده خوبی بشوم ولی همینقدر هم مدیون همسرم هستم که اگر او نبود گواهینامه ام را باید قاب دیوار میکردم. :)

اگر اینجا را خواندی ممنونتم 3>


پ.ن: باز هم فیلم سینمایی مورد علاقه ام را تلوزیون دارد پخش میکند : «سامورایی آشپز» :))


 

About me
پس از تاریک ترین ساعات شب
خورشید طلوع میکند...



کارشناسی آزمایشگاه تشخیص طبی

طرحم را در آزمایشگاهی روستایی و دور از شهر گذراندم

اکنون خانه دار
و تا ابد یک مادر...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان